سه‌شنبه، آذر ۱۴

سگ ها سگ نیستند، آدمند



سگ قهوه ای دست های صاحبش را لیس  می زند و  دو تا پایش را می گذارد روی زانویش و بالا می رود  می خواهد صورتش را لیس بزند که خانوم مسن  مانع می شود بهش می گوید نکن خدای من بهت می گم نکن. سگ سرش را پایین می اندازد و پایین می آید مثل بچه ای که از سرو کول مادرش بالا می رود و مادر یکدفعه داد می زند که بشین وای انقد آویزون من نشو. سگ  یک نگاه به صاحبش می اندازد و یک نگاه به آدم هایی که بهش زل زده اند شاید می خواهد ببیند کسی دیده که آن طور دعوایش کرده اند. خجالت کشیده؟ چشم هایش را می بندد و  پایین پای صاحبش می نشیند.
دو تا سگ سفید که نزدیک می شوند یاد فیلم های شبکه پنج توی روزهای تعطیل می افتم از اینها که سورتمه ای را توی برف و بوران می کشند . انقدر سفید و بزرگند که فکر می کنم تا تقی به توقی بخورد برای صاحب شان خط و نشان می کشند.یکبار خیلی وقت پیش ها توی خبرها خواندم سگی صورت صاحبش را نصف شب همین که خواب بوده خورده است از آن وقت تا حالا از سگ ها می ترسم. هرچه قدر هم که سفید و قشنگ باشند از کنارم که رد بشوند یاد آن خبر می افتم یا با ترس و لرز رد می شوم یا حق تقدم را  به آنها می دهم.  سگ ها جلوی پای صاحب پیر را لیس می زنند و صاحب پیر قلاده هایشان را می کشد. گردن شان درد نمی گیرد؟ هنوز مشغول کند و کاو روی زمینند انگار که لابلای سنگفرش ها چیزی هست که می خواهند بکشندش بیرون و تحویل پیرمرد بدهند. صاحب پیر قلاده  هایشان را می کشد و  دعوایشان می کند، خم می شود وچیزی در گوششان می گوید. سگ ها از کند و کاو دست می کشند و به راهشان ادامه می دهند.
چند وقت پیش  که  رفته بودم پارک نزدیک خانه قدم بزنم خانم و آقایی را دیدم که داشتند بدمینتون بازی می کردند و سگ قهوه ای کوچکی هم کنار پای آقا نشسته بود و بازی را تماشا می کرد. توپ که  با ضربه شدید بازیکنان دورتر می افتاد سگ می دوید و توپ را می آورد. توی چمن ها را می گشت و بعد با شوق و ذوق می دوید و توپ را می داد به صاحبش، صاحبش دستی به سرش می کشید و سگ با قیافه راضی دوباره چهار زانو می نشست و با زبانی که از دهانش بیرون آمده بود  بازی را تماشا می کرد. همخانه ام می گفت یکی از دوستانش سگی داشته که تا گریه می کرده سگ هم می زده زیر گریه و آنقدر لیسش می زده تا دست از گریه کردن بردارد. هر روز می نشسته پشت در منتظرش تا از سرکار برگردد، یک روز که دوستش می آید خانه می بیند سگ مرده است. پانزده سالش شده بوده. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر