یکشنبه، فروردین ۴

نود و دو


مامان گفت برای ناهار فردا چی درست کنم. گفتم هرچی دوست داری. هر چی راحت تره. گفت سبزی خشک کنم ببری. باقالی. گفتم نه دارم همه چی. اونایی که ندا برام اورده بود هنوز تموم نشده. گفت نرو دیگه کجا میری. اومدم بگم نه دیگه نمیرم. کجا برم؟ خشکی دستاش خوب بهانه ای بهم داد. گفتم چرا دوباره کرم نزدی به دستات نمیشه دستتو گرفت. گفت کرمم بزنم همینه. بعد گفت ئه اذیتم نکن. رفت توی آشپزخونه . بعد از ناهار حاضر شدیم که بریم خونه عمو اینا. یه دونه ماشین بودیم باید شیش نفری جا می کردیم خودمون رو. مثل عید پارسال. چهار تایی نشستیم پشت. هی به مامان گفتیم یه  کم جمع و جور تر بشین گفت می ترسم این در باز بشه بیفتم پایین. امیر آهنگ گذاشت ما شروع کردیم خوندن. مامان گفت جیغ نزنید امیر حواسش پرت میشه. تصادف می کنیم. بابا گفت چه از صدای خودشون خوششون میاد این سه تا. امیر هی از توی آینه چپ چپ نگاه کرد. گفت انقدر بدم میاد سر و صدا باشه تو ماشین. دلخور بود از اینکه نگذاشتیم صدای سابش که تازه خریده اونجور که باید به گوش برسه. اونا به خصوص بابام که کلافه شد مامانم زد زیر خنده. یه چشمی می خنده وقتی خیلی خوشه. هی سرشو تکون داد که یعنی ادامه بدید. مام صدامونو بردیم بالاتر. دستم بهش اضافه کردیم. همینجور که شیش نفری نشسته بودیم تو ماشین خودش از چشم ماشینای دیگه عجیب بود حالا هم که داشتیم با شهرام همخوانی می کردیم بدتر هم بود لابد. بابا دستشو از جلو آورد پشت که پای مامانو بگیره . به خیال خودش می تونست تو اون نیم وجب جا بگیره بکشدش جلو. وقتایی که خیلی خوشن بابا دو تا پای مامان رو می گیره می کشه اینور اونور تو خونه. مامان هم خیلی خوشش میاد. هی یه چشمی میگه نکن. به ما اشاره می کنه میگه بهش بگید نکنه.
مامان داشت آرنجش رو می کرد تو پهلوم. گفتم بابا جمع تر بشین مگه نمی بینی جا نیست. مامان گفت بریم خونه عموحسین. امیر جان دور بزن بریم خونه عموحسین. داد زدیم ما خونه عموحسین نمیایم. مامان گفت ئه زشته گفته هر وقت تو اومدی زنگ بزنی بهش. گفتم زنگ نمی زنم. امیر گفت نگه میدارم بریم جیگر بخوریم. راضی گفت نه که خیلی شکمت کوچیکه. صورتشو باد کرد به امیر گفت نگاه کن این شکلی ای. مرضی خودشو سفت کرده بود نخنده. محمدرضا زنگ زد. به مامان گفتم بهش بگو بی شور. خیلی قشنگ میگه بی شور.  گفت نمی گم. به بچه م فحش نمیدم. گفتم ده تومن میدم بگو بی شور. گوشی رو گرفت گفت بی شور چرا نیومدی خونه عموت؟ بابا برگشت گفت آدم به کوچیکتر ازخودش فحش میده؟ مامان زد زیر خنده  گفت چی میگه؟