جمعه، اردیبهشت ۲۶

یه مترسک تو باد


لباس رو از دست آقا گرفتم و گفتم بدید براتون تا کنم. لباس رو پهن کردم رو تن خودم. آستین هاش رو باز کردم و هر کدوم رو گذاشتم رو یه بازوم، انگار داشتن یکی رو به صلیب می کشیدن. حالا سینه لباس رو سینه م بود، یه کم گردنم رو آوردم پایین و گوشه یقه رو با چونه م نگه داشتم. اگر اون توی این لباس بود دستش رو دورم حلقه می کرد و می تونستم تماس نفس هاش رو با پوستم احساس کنم. از دو طرف یقه گرفتم و یک طرف رو یه تا زدم به سمت تو. حالا یکی از آستین ها روی سینه م بود و اون دستش رو گذاشته بود روی سینه م. آقا وایساده بود بالای سرم و داشت با دقت کارم رو نگاه می کرد. نتیجه خیلی افتضاح شد. خیلی کج و کوله شد،با چند تا چین عمیق روی پهلو. باز دستش  رو باز کردم و گذاشتم روی بازوم و این بار یه تای خیلی سریع زدم و با طرف دیگه هم همین کار رو کردم. تو این فاصله آقا رفته بود سراغ لباس های دیگه و من رو با معشوق تنها گذاشته بود. پهلویی که  درست تا نخورده بود رو دوباره باز کردم،آستین ها رو روی هم گذاشتم انگار که دست ها به هم قفل شده بود، لباس رو بلند کردم حالا صورتهامون روبه روی هم بود ولی  یکی خیلی کج و معوج بود همون موقع تو آینه روبه رو نگاه کردم ببینم منم انقدر به هم ریخته ام یا نه. بلند شدم و حالا لباس یه سرو گردن از من پایین تر بود. صدای موزیک از کافه روبه رو داشت می اومد. دوباره لباس رو پهن کردم رو تن خودم چشمام رو بستم داشتم واقعن باهاش می رقصیدم. آقا پشتش به من بود. وقتی کمرم درد گرفت چشمام رو باز کردم لباس رو یه تا از وسط زدم انگار که طرفم از وسط به دو نیمه مساوی تقسیم شده باشه و همینجوری گذاشتمش تو پاکت. آقا یه نگاه به من و یه نگاه به لباس توی پاکت کرد ولی مثل اینکه چشمش به توده قلمبه سلمبه توی پاکت نیافتاد ولی بعدش چی؟ می رفت خونه لباس رو درمی آورد و یه نگاه بهش که حالا چین هاش سه چهار برابر شده بود می انداخت. سگرمه هاش تو هم می رفت. می پرسیدن از کجا خریدی که یه تا کردن هم بلد نبود؟ آقا می گفت مهم نیست الان درستش می کنیم، هی با دست می کشید رو تنش اما صاف نمیشد، با اتو می افتاد به جونش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر